عاقبت کلید تدبیر جناب روحانی با دست و تفکر عالی جناب ظریف با ظرافت هر چه تمام در قفل سنگین و زنگ زده ی روابط ایران وکشورهای غربی چرخید . ومی رود تا انشا الله به زودی توافق کلی صورت گیرد و بهانه از دست کشورهای زور گو و قلدر جهانی گرفته شود وتحریم ها که بلای اقتصاد ایران گشته بود برداشته شود.

یاد ایامی که در گلشن صفایی داشتیم

مهرماه 1366 مشهد تناقض غم وشادی (فارغ التحصیلی از دانشگاه و تشخیص سرطان مادر )

چشمه سار مهربانی مادر است / غمگسار جاودانی مادر است

جان چه افشانی به پای این و آن / لایق این جان فشانی مادر است(ذوالفقاری)

پدر  و برادر 

به معدن مرد میدان بود بابام                                     به میدان چون شهیدان بود بابام

به راه نان به جان هرکه رشادت                                نماید مرگ او باشد شهادت

(از مثنوی نون وخون)

سربازی برادر(او نه تنها برادر که شمس من بود  

موافقت با اهدای عضو بدن همسر آیت الله خاتمی
خبرگزاری ایرنا :علی دهقان افزود: با توجه به رضایت خانواده مرحوم آیت الله خاتمی نماینده سابق ولی فقیه در استان یزد و امام جمعه فقید این شهر مبنی بر اهدای عضو خانم ضیایی، صبح امروز تیم فراهم آوری اعضا و تیم پیوند اعضای دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد در بیمارستان سیدالشهدا حضور یافته و امکان اهدا و پیوند اعضا را بررسی کردند
وی با تقدیر از این اقدام خداپسندانه خاندان خاتمی، گفت: بنا به بررسی های انجام شده امکان اهدای بافت کبد بیمار ضایعه مغزی وجود دارد که بنا به هماهنگی های انجام شده با دانشگاه علوم پزشکی شیراز در صورت وجود و آمادگی فرد گیرنده با گروه خونی +AB در سریعترین زمان ممکن اهدای عضو انجام خواهد شد
خانم سکینه ضیایی همسر مرحوم آیت الله سید روح الله خاتمی صبح روز اول فروردین دچار عارضه مغزی و بلافاصله به بیمارستان منتقل شد
بنا بر اعلام نظر پزشکان، وی ابتدا دچار سکته مغزی و بعد از چند روز دچار خونریزی وسیع مغزی شده است

این لباس سفید و طلایی است یا آبی و مشکی؟

وجه تسمیه ی(علت نامگذاری) آبخورگ:در این باره دیدگاههای گوناگونی بیان شده است که از نظر من دیدگاه زیر درست تر و منطقی تر است :

واژه ی آبخورگ در اصل آبخورک(آبخور +ک) بوده است.آبخور یعنی آبشخور ،آبخوری،محل آبخوردن.و پسوند«ک» در آخور واژه معنی کوچکی دارد(ک تصغیر) .

جای شما خالی امروز جمعه ، آبخورگ همایش پیاده روی بود. عکس هایش را  ادامه مطلب می گذارم. امیدوارم مورد پسند واقع بشه. نظر شما باعث هرچه بهتر شدن وبلاگ میشه.

 چراغ خاطره است در معرض باد                                چراغ خاطره روشن نگه دار

چراغ خاطره سوختش گران است                               و نور آن بود بسیار بسیار

کودکی چهار ساله بودم . تازه نقل مکان کرده بودیم از منزل روی میدان به منزل نو در پشت کاریز . هوای غوطه خوردن به سرم زد . در خانه لباسهایم را در آوردم و از گداری که به کاریز ختم می شد همچو جوجه اردکی که ذاتا شنا باز است و مشتاق شنا ، به سرعت پایین رفتم و خود را به جوی آب رساندم .چقد ر در آب بودم نمی دانم . همین قدر می دانم ؛که در نشئه حاصل شده از این آب باز ی دیگر در زمین نبودم در آسمان خیال پرواز می کردم.  ودر آسمان رویا همه ی آرزوها دست یافتنی است . پس زود ماشینی  خیالی به قیمت وهم خریداری نمودم . و بدون تمرین رانندگی و بدون کسب گواهینامه آن را  ناشیانه  و با چه شوقی به حر کت در آوردم . و در اولین گدار زندگی که در برگشت تبدیل به سربالایی شده بود چه گازی می دادم .و افسوس که چرخ روزگار حتی در عالم خیال بچگانه ام نیز با من سر سازگاری نداشت. ودر اوج سربالایی راه پیچدار شد و من در نهایت سرعت حاصل از سرمستی شنا و رویا ؛کنترل ماشین دیگر برایم مقدور نبود . و اولین سقوط زندگیم اتفاق افتاد و از ارتفاع 2-3متری با ماشین رویایی ام به پایین پرت شدم . و دیگر نفهمیدم  چه شد . فقط همینقدر یادم هست که مثل همه ی کودکان دیگر  با حربه ی گریه ها ی لوسانه و همرا ه ناز و عشوه های بچگانه که فقط خریدار آن مادرانند ، مادر را به کمک می طلبیدم . و دریغ که  مرغ مادر برا ی جمع آوری دانه ی رزق برای جوجه های حویش در مزرعه مشغول کار و تلاش بود . و گریه های عشوه آلود کود ک  زخم روز گار خورده خود را نمی شنید تا برای هر ناله ی کودک خویش جان خود را نثار کند . و بمیرم بمیرم و فدات شوم فدات شوم راه بیندازد . و من بی خبر از دوری مادر همچنان منتظر خریداری عشوه هایم و آغوش گرم او . که ناگهان فرشته ای در شکل و شمایل مادر مرا در آغوش گرفت . مادری که گویا روزگار، پیشاپیش به او گفته بود که همه کودکان را بهروز خود بدان که بهروزت میهمان 8-9 ساله تو بیش نیست . و بعد که بزرگتر شدم و هم کلاس بهروز خوشگل و مهربان آن مادر ؛فهمیدم که نه آن فرشته ،از آسمان نیامده بود بلکه مادری بود مثل همه ی زنان دیگر ؛و  این عشق مادرانه و حس نوعدوستی او را فرشته کرده بود. و در نگاه من  و  قلب من او برای همیشه یک فرشته است . این فرشته مهربان سرکار خانم پروین کرمی اول همسر زنده یاد نادعلی نوری زاده و مادر شادروان بهروز نوری زاده است. 

این داستان کوتاه و واقعی را به پیشکاه او تقدیم می کنم .6/1/94     

همایش پیاده روی

در ساعت 9 صبح روز جمعه تاریخ 7/1 94همایش پیاده روی از هیئت حسینی آبخورگ تا پوزه کمر برگزار خواهد شد از همه ی آبخورگیان علاقه مند دعوت می شود با خانواده خود در این همایش شرکت نمایند . در پایان جوایز نفیسی به قید قرعه به چند نفر از شر کت کنندگان اهدا خواهد شد.

http://abkhorgema.loxblog.com              وبلاگ  آبخورگ ما و دهیاری روستای آبخورگ

به همین مناسبت چند بیتی در قالب مثنوی و در بحر هزج مسدس محذوف (مفاعیلن مفاعیلن فعولن)سروده ام که تقدیم می کنم:

به نام آن که شادی را به ما داد                                       دل ما را به نور خود جلا داد

خداوندی که در این کل عالم                                          گل خنده فقط داده است به آدم

بین تا روز جمعه جم گردم                                            به دورازغصه وهرغم گردم

غم وغصه بریزم توی کزه                                            پیاده ما برم تا  سوی  پوزه

ز هیئت ما کنم حرکت به یه بار                                  که از سستی و ضعف هستم بیزار

هدایای گران در کار باشه                                            که قرعه در جم حضار باشه

اگر خواهن هدایای گران ر                                           بیارن بچه ی خرد و کلان ر

هدف شادی و دیدار دوباره س                                   که دراوخورگ ما غم هیچکارس

شغال غم چو هو هو می کنه باز                                 به همت سوی شادی کن تو پرواز

 غم و غصه به دنیا بی شماره                                        و شادی همچو در شاهواره

بی ی ین مرغ شادی ور نشنم                                        و دیو  غم به جای خود نشنم

شغالدو ر ز اوخورگ دور سازم                                  زسوزاباد دلی پر نور سازم.

1394/1/7ذوالفقاری

به همت اهالی روستای آبخورگ نمایشگاهی از عکسهای قدیمی  در محل مدرسه ی راهنمایی قدیم ،در این روزهای تعطیل نوروزی در حال برگزاری است که بسیار زیبا و خاطره انگیز است .دیدن این عکسها  شما را به گذشته دور می برد .احساس عجیبی به شما دست می دهد . حالتی متناقض گونه  معجونی از تلخی وشیرینی ، ملسگونه ، همزمان که جوی اشک از چشمتان جاری می کند ؛  از دیدن آن همه عکس دوستان، آشنایان و خویشان که گمان دیدن آنان را حتی در قاب عکس نمی کردید ؛به ذوق می آیید .و قلبتان نورانی می گردد.لازم است از آقایان رضا مرتضوی وکریم کریمیو سایر افرادی  ک که در جهت بر گزاری این نمایشگاه زحمت زیادی کشیده اندبه سهم خود سپاسگزاری نمایم.

ذوالفقاری مدیر وبلاگ آبخورگ ما.

این ضرب المثل را در گفته هایمان فراوان به کار می بریم:«حرف مرد یکی است».«مرد کسی است که اگر سرش برود،حرفش نرود».«مرد است و قولش»و....…ه

  اولین خبر را در تاریخ 22 اسفند 92 به شرح ذیل منعکس کردیم
مرکز تجاری فرهنگی در شهر عشق آباد احداث میشود/برطرف شدن یکی از نیازهای مردم
باپیگیری های بعمل آمده توسط شورای اسلامی شهرعشق آباد وهمکاری شهرداری محترم به منظور ایجاد رفاه اجتماعی شهروندان عزیزمرکز تجاری فرهنگی عشق اباد با زیربنای 2000 متر مربع در حاشیه کمربندی جدید (روبروی پمپ بنزین)در آینده نزدیک احداثٍ می شود .این بنا که به همت یکی از همشهریان عزیز جناب اقای حاج مهدی استاد به انجام خواهد رسید، داری دو سالن بزرگ پذیرایی برای برپایی مراسمات مختلف، 6 سوئیت اقامتی،نمازخانه و سایر تاسیسات جانبی نیز خواهد بود .از تمامی کسانی که در به ثمرنشستن این پروِژه بزرگ یاری نمایند،بوِیِژه مسوولین محترم سپاسگزاریم
بعد از درج این خبر شاید کمتر کسی فکر میکرد که این مجتمع بزرگ که حتی در سطح شهرستان طبس نظیر ندارد با تمام مشکلات ائم از لوازم،مصالح و بخصوص نیروی کارگری ،یکساله به بهره برداری برسد.ولی حاج مهدی استاد که در سانحه سقوط تلخ هواپیمای طبس فرزند و نوه اش را از دست داده بود با قاطعیت گفت من تا پایان سال 93 فاز اول این پروژه را میسازم و اولین جشن عروسی را در فرودین 94 در این تالار برگزار خواهم کرد و به قولی گفت مرد و حرفش
 
و امروز 29 اسفند 93 فاز اول این تالار که نام ،آفتاب را به خود گرفته و از این به بh عشق آباد،سرزمین آفتاب و مهربانی خودنمایی خواهد کرد آماده بهره برداری است و در آخر به این جمله بسنده میکنیم که: آقای حاج مهدی استاد خسته نباشیددرود بر شما .به نقل از سایت خبری هودر

 با دل خونین لب خندان به ما داد اوستاد/بی تعارف کار استاد پیش هر کس محشراست. ( ذوالفقاری)

به عنوان یک شهروند عشق آبادی از این خدمت ارزنده ایشان که در اوج غم ومصیبت نیز در جهت اتمام وتکمیل این پروژه دست از تلاش وکوشش بر نداشتند وبه عهد خویش وفا نمودند صمیمانه سپاسگزارم.مدیر وبلاگ آبخورگ ما

اولی های آبخورگ:

1-      شهدا جنگ تحمیلی با عراق:شادروانان -  عزیزالله حبیبی-منصور رضوی

2-      جانبازان75درصد جنگ تحمیلی با عراق:علیرضا سبحانی فرزند کربلایی حسین- محمد جواد جهانیان-الله بخش پسندیده

3-      اهدا کنندگان عضو:غنچه ناشکفته الناز نسایی هفت ساله مدفون در قبرستان طبس

4-      پیشکسوتان عرصه ی معدن:نورالله محمد یان مقدم (خالو نورالله) –خدابخش فاطمی- جهانگیر جهانگیری

5-      کشته شدگان در معدن:نوروز رجبی-    حسین نژاد پدر محمد علی (کور= روشندل) –نور محمد محمدی (نور محمد حسن)- احمد علی پور - رضا جعفری فرزند حسن

6-      فرهیختگان ودانش آموختگان: الف :اولین دیپلم: زنده یاد محمد هاشم(رضا)عزیزی- رحمت کرمی

7-      ب:اولین لیسانس :رضا خدابخشی کارشناسی علوم سیاسی از دانشگاه تهران

8-       ب:اولین فوق لیسانس :حسین ذوالفقاری کارشناس ارشد ادبیات فارسی از پژوهشگاه عتوم انسانی تهران

9-       ج-اولین دکترا :محمد جعفر اصغری دکترا از دانشگاه اصفهان

10-   د:اولین معلم : زنده یاد حسن خان سنگچولی

11-  اولین افسر نظامی ارتش:بهرام عابدی دانش آموخته ی دانشکده نظامی امام علی (ع)

12-  پیش کسوتان عرصه ی صنعت و اقتصاد: حاج مهدی استاد- حبیب صفر زاده

13-  اولین دیپلم و معلم زن :زهرا فاطمی نژاد

14-  کارشناسان ارشد :مهندس مکانیک محمود جهانگیری- مهندس مکانیک محمود مراد زاده-مهندس حسین گلزاری- کارشناس ارشد هواشناسی :مهندس اسماعیل پسندیده- کارشناس ارشد زمین شناسی مهندس هادی پیروزی-مهدی روزیان کارشناس ارشد علوم تربیتی

15-  مهندسان تجربی و کارآفرینان:حاج محمد استاد- عزیزالله محمدیان –مصیب عابدی –زنده یاد حبیب حسینی

16-اولین بخشدا ر آبخورگی :مهندس حسین مرتضوی بخشدار کنونی بخش دستگردان

17-اولین مهاجر به خارج کشور زنده یاد بهادری و حاچ مختار ابراهیمی(کویت)

18- اولین مهاجر به کشور آمریکا ابراهیم استاد

 19 -اولین نیروگاه برق خصوصی به مالکیت حبیب صفرزاده و مدیریت حسین صفرزاده

20- مداحان پیشکسوت شادروانان :حاج حسین استاد، حاج رضا عزیزی- 

21 خادمان پبشکسوت هیئت حسینی:زنده یادحاج حسن سبحانی (آقاسن)

22-اولین قصاب زنده یاد:خداد داد اصغری

23-اولین خانم مهندس:شادروان ماندانا خدابخشی مهندسی کشتی سازی از دانشگاه امیر کبیر

24- اولین دانشحوی دوره ی دکترا (p.h.d) مهندسی معدن : مهندس حامد غلامی  

آموختن مقدم برهرچیزی است.

آموختن مقدم برهرچیزی است.سال 93 به پایان رسید و نخستین دقایق آغازین سال 94 است.بعد از روبوسی با اعضای خانواده و تبریک سال نو ،نخستین چیزی که به ذهنم رسید ؛مرگ بود و به دنبال آن قطرات اشک که از گوشم های چشمم جاری شد. به بهانه ی هواخوری به حیاط خانه می روم تا خانواده متوجه جاری شدن اشکانم نشوند ؛ از حیاط هم خارج می شوم؛به کوچه می روم به آسمان نگاهی می کنم .دومین چیزی که در سال نو به آن می اندیشم خداست؛ و بعد آرزوهایی که برآوردنش را از او می خواهم ؛یکی از این آرزوها سلامتی و پیروزی دانش آموزانم است. سپس به خانه بر می گردم تا سخنان رهبری و رییس حمهوری را گوش کنم؛در راه با خود فکر می کنم اکنون چه کاری از همه کارها باارزش تر است تا سالم را به صورت نمادین با آن شروع کنم : وضو بگیرم و عبادتی بکنم ؛ نی دانم چه شد که یک دفعه حدیث:«یک ساعت اندیشه برتر از صد سال عبادت است .» تکانم داد . هوس کردم در این تاریکی به مدرسه سری بزنم این مکان مقدس تر از هر جایی. و در راستای شعار آموختن و آموزاندن کاری بکنم .ولی این کار تبعاتی داشت: سرزنش بعضی وتمسخر بعضی دیگر و ... ناگهان یادم آمد که علم و تکنولوژی این مشکل را حل کرده است. می توان جسمی در خانه بود و روحی سفر ی به آن مکان مقدس نمود .ود راستای آن شعار پاک قدمی برداشت . پس همانطور که گوشم به تلویزیون بود و سخنان رهبری؛ رایانه را روشن کردم و وارد سایت مد رسه شدم . و با ایمان کامل وبا تمام وجود می نویسم : دانش آموزانم ،آموختن مقدم بر هرکاری است .با تبریک دوباره به همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم.وآرزوی سلامتی وبهروزی برای ایشان وهمه ی انسانها .حسین ذوالفقاری ساعت 2:30شنبه 94/01/01

 آموزشی       ۱۳۹۴/۰۱/۰۱       ۰۳:۱۲:۵۵ لینک خبر

چشمه سار مهربانی مادراست                       غمگسار جاودانی مادر است 

جان چه افشانی به پای این و آن                لایق این جان فشانی مادر است

(ذوالفقاری)  

درگذشت مادر رییس جمهورمحبوب را به ایشان تسلیت می گوییم ( آموزشگاه شهید باهنر عشق آباد)

خانم«سکینه پیودی» 86 ساله مادر حجت الاسلام  دکترحسن روحانی رئیس جمهور بر اثر بیماری و کهولت سن درگذشت. او اهل سرخه سمنان بود. اما به واسطه کهولت سن، بیشتر در کنار دختران و دامادهایش در کوی «فلسطین» شهر سمنان زندگی می‌کرد. 5 فرزند دارشت که حسن روحانی فرزند اول اوست وبعد از او صدیقه، طوبا،حسین وآمنه هستند.مدیریت آموزشگاه، این ضایعه را به خانواده آن مرحومه به خصوص حجت‌الاسلام حسن روحانی رییس‌جمهور کشورمان و دکتر حسن فریدون تسلیت می‌گوید و برای آن مرحومه علو درجات در پیشگاه خداوند را آرزومند است.

ه مادر حجت الاسلام  دکترحسن روحانی رئیس جمهور بر اثر بیماری و کهولت سن درگذشت. او اهل سرخه سمنان بود. اما به واسطه کهولت سن، بیشتر در کنار دختران و دامادهایش در کوی «فلسطین» شهر سمنان زندگی می‌کرد. 5 فرزند دارشت که حسن روحانی فرزند اول اوست وبعد از او صدیقه، طوبا،حسین وآمنه هستند.مدیریت آموزشگاه، این ضایعه را به خانواده آن مرحوم به خصوص حجت‌الاسلام حسن روحانی رییس‌جمهور کشورمان و دکتر حسن فریدون تسلیت می‌گوید و برای آن مرحومه علو درجات در پیشگاه خداوند را آرزومند است.

اولین مطلبی که در سایت می گذارم مثنوی نون وخون یا   «رنج وگنج  معدن»است به احترام شیرمردان معدن کار آبخورگ که در راه رزق زن و فرزند، مردانه کوشیدند و عاقبت در این راه جان سپردند ومرحوم پدرم که که در زمره ی ایشان بود.

معدنکاران جا ن برکف نسل گذشته ی منطقه دستگردان

مثنوی نون وخون یا «رنج  وگنج معدن » را تقدیم می کنم به اروح پاک همه ی دلاورمردان  عرصه ی معدن که شجاعانه در راه رزق و روزی پاک و حلال ،جان برطبق اخلاص نهاده وتا سرحد مرگ گام نهادند و با رشادت های مظلومانه ی خویش هم چرخه ی زندگی خویش را به گردش در آوردند وهم چرخ اقتصاد کشور عزیزمان ایران را.روحشان شاد و قرین رحمت یزدان بخشاینده باد.

زدشت خشک دستگردان هزاران                                               فدا گشتند به معدن های ایران

به یاد آن رشادت های  ایشان                                                    سرایم  چند  بیتی  من  پریشان

*****

همه اسطوره بودند در رشادت                                               همه جان بر کف و پر استقامت

به راه رزق و روزی جان سپردند                                             شدند جاوید گمنام و نمردند

*****

گروه کارگران دستگردان                                                                 پراکنده بدند در کل ایران

گهی در غرب وگه در شرق بودند                                                 به چالاکی چو رعد وبرق بودند

*****

همه در محکمی چون کوه پولاد                                                     ولی از قید دنیا سخت آزاد

به  راه  زندگی  ایثار  کردند                                                          به کل هفته هر روز کار کردند

*****

زمعدن کاری شیران بگویم                                                       زگلهای پریشان من بگویم

که سختی های معدن کاری قبل                                               چو گوش بلبل و آوای صد طبل

*****

بسی مردان برنا در غریبی                                                      زن  و فرزندشان  در ناشکیبی

به همت کوه خارا خرد کردند                                                 نفس می دادند و جان می سپردند

*****

همه شش های مردان سور سوراخ                                          زگرد کوه و سنگ وصخره ولاخ

عمو و دایی  و بابا در این  راه                                                فدا گشتند در این راه و در این چاه

*****

به چاه گرّدو کوه می بریدند                                              زآبخورگ تا به معدن می دویدند

غبار روی و  سرب را می دمیدند                                       چو  مرغ  سر بریده  می پریدند

*****

چو من نام آورم مردان معدن                                                که در راه وطن  گشتند بی تن

از آبخورگ طبس ،صد مرد فزونند                                       که چون گلهای لاله غرق خونند

*****

الا ای کوهکن فرهاد عاشق                                                      به کوه بیستون مردانه ، لایق

زششهایت به پیکور چون دمیدی                                           که از باطل به رشته می رسیدی

*****

زنان شیرین و مردان  همچو فرهاد              ستون بیستون با تیشه آباد

دلیر مردان معدن تیشه بردست             که همّت ، کوه فقر ، بسیار بشکست

*****

        از آن مردان شیر در خاطرم هست              می نابی که ناخورده شوم مست

بسی من خاطره در ذهن دارم          چو  دل را من به معدن می سپارم

*****

ز آزبکوه سخن بسیار رفته است            غبارش سینه ها بسیار سفته است

ز دستگردان ما صد ها دلاور                                           به کام مرگ رفتند چون تکاور

*****

به پای خود به قزوین من نرفتم           زسیلیسش بسی داستان شنفتم

جگر را گرد شیشه آب می کرد          دل مردان مرد بی تاب می کرد

******

به مهر جرد یزد هم کن اشاره                     که از زاباد قزوین کم نداره

زمیناکان چه می دانی تو واگو            وز آن زاهدی که پول می کرد پارو

*********

زتکنار هم کمی باید بگویم               گل گم کرده را باید بجویم

من اصلا معدن تکنار ندیدم                و لیکن نا م آن بسیار شنیدم

******

مس قلعه زری آن سوی بیرجند          نهال شادی ام را زود برکند

دو سالی من در آن جا شاد بودم           بسان آهویی آزاد بودم

*****

              یکی کان زغال در کوه البرز                                    همان جایی که رستم می زده گرز

              میان شاهرود و شهر آزاد                                       بود قشلاق  وبسیار هست آباد

*****

            زغال سنگی که قشلاق نام آن بود                            غذای معدنش روح و روان بود

           در آن جا هم شدند کشته جوانان                               جوانانی زجلگه ی دستگردان

*****

             به معدن شغلها چند جور  بوده                             یکی چوبر دگر سنگجور بوده

             چو آتشبار و کوه بر رنج بردند                               ز رنج آن دو بعضی گنج بردند

                                                                          *****

                زابزار معادن هم بکن  یاد                                          چراغ خاطره است در معرض باد

                 چراغ کاربیت و دیلم یادتان هست                        و پتکهایی که سنگ بسیار بشکست 

*****

     تونلها در معادن عرصه ی جنگ                               سپاه دشمنان  ،خاک وکه و سنگ

      وسرکارگر به معدن مرد میدان                                      و فرمانده تو استادکار می دان

*****

به معدن مرد میدان بود بابام                                     به میدان چون شهیدان بود بابام

به راه نان به جان هرکه رشادت                                نماید مرگ او باشد شهادت

*****

                یکی در راه ایمان جان همی داد                         یکی در راه جانان ،جان همی داد

                 یکی ایمان به راه نان همی داد                     یکی با جان به ایمان ،نان همی داد

*****

                   پدر در سردی بهمن چو جان داد      گران پندی به هر مرد جوان داد

که با عزّت  زیید ای نازنینان            ز بیکار ی حذر جویید به ایران