آبخورگ زادگاه من است .گرچه سال هاست من همچون صدها خانواده دیگر آبخورگی مجبور به مهاجرت شده ام .و شاید تا هجرت ابد ی دیگر در آن جا مسکن نگزینم ،اما برای همیشه آبخورگ زادگاه و وطن من است. و به آن عشق می ورزم که پیامبر فرمود:«حب الوطن من الایمان».
قبل از تولد من در آبخورگ نسلی زندگی می کردند که من آنها را هرگز ندیده ام .و قبل از به دنیا آمدن نسل ما چشم از دنیا فرو بسته اند و به دیار باقی شتافته اند .اما از پدر و مادرم آنقدر نام آنها و اوصاف را شنیده ام که گویا با آنها زندگی کرده ام. وجزئی از دفتر چه خاطرات من گشته اند . در این نوشته قصد دارم در زنده نگه داشتن نام این بزرگان و شناساندن آنها به نسل امروزی و به وسیله آنها به نسل آینده سهمی داشته باشم . امید که باعث ناراحتی کسی نشوم .چون افراد را با نامی که د رقدیم بین آبخورگی ها معروف بوده اند ذکر خواهم کرد . البته از القاب منفی اگر در قدیم به کسی داده اند .استفاده نخواهم کرد.ابتدا از نیاکان خود شروع می کنم . چنانچه حافظه من یاری نداده باشد و نام افرادی را نیاورده باشم و خوانندگان نام این افراد را بیاورند .اضافه خواهم نمود.
توضیحات نویسده ی وبلاگ:1- مقبره اشاره شده متعلق به خان نیست وخوشبختانه آبخور گ از ابتدای پیدایش ؛ رعیتی بوده و خانی به خود ندیده2-در مقبره ی مورد نظر چندین نفر دفن هستند از جمله :حاج شیرمحمد بابا علی کدخدای قدیم آبخورگ3-بعضی از مطالب نوشته شده به خاطر غیر بومی بودن نویسنده ممکن است دقیق نباشد.در هر صورت دقت نویسنده به جزییات و حوصله در ثبت آن در خور ستایش است.
منبع خبر:وبلاگ حاج سیاح
نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم فروردین ۱۳۹۴ساعت 3:14 توسط پیمان حقیقت طلب |
آبخورگ در پای کوه واقع شده بود و مشرف به کویر طبس. روستایی که در سال 1342، 750 نفر جمعیت داشت و این روزها فقط 130 نفر جمعیت دارد. فقط عیدها و محرمهاست که جمعیت روستا به سالهای دور برمیگردد. روستایی که همه از آن مهاجرت کرده بودند و رفته بودند به شهرهای دور و نزدیک و فقط در عیدها و محرمها بود که اهالی دوباره به زادگاهشان برمیگشتند و دوباره آن را زنده میکردند.
عکسی بالا را از وبلاگ پرواز سیمرغ بر داشتم با اجازه ی دوست خوبم آقا رضا مرتضوی .
سنگیو(sengiw) در حقیقت همان سنگ آب بر اثر فرسایش کوه و ایجاد حفره در سنگ به وجود می آید. و در هنگام بارش رحمت الهی پر از آب می گردد که آبشخور حیوانات و جانوران وحشی می باشد . در گذشته انسانها نیز از آب آن استفاده می کردند .
زمان که من کودک بودم . در آبخورگ مراسم سنتی (تالیو متالیو) جهت ریزش باران رحمت الهی برگزار می شد . مترسک هایی از لته و کهنه درست می کردند . و به همراه جمجمه خری مرده سر چوب هایی می کردند.و در کوچه های روستا راه می بردند و تعداد ی از مردم راه می افتادند. و بچه هادنبال آنها. شعر مانندی با صدا ی بلند می خواندند ؛که با تالیو متالیو شروع می شد . که الان در خاطرم نیست .
در زندگی امروزی نگاهها به حال و آینده است و هرچه زندگی نوتر و ماشینی تر می شود این زاویه ی دید پر رنگ تر می شود؛اما آیا لازم نیست گاه به پشت سر بنگریم و راه طولانی سپری شده را بنگریم ؛که از کجا آمده ایم؛ گذشتگان ما که بوده اند و چگونه زندگی کرده اند و چه وچه و.....
خانواده های محترم داغدار:عزیزی ،رضایی، مرتضوی،ذوالفقاری،گلزاری،یعقوبی و سایر فامیل وابسته
و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی،جرس غم انگیز کاروان ،از رحیل مسافری خبر می دهد که در هاله ای از غم و اندوه، آغازی بی پایان را آغاز می کند . درگذشت پدری مهربان مهندس محمدهاشم(رضا) عزیزی را به شما و خانواده های محترمتان تسلیت عرض نموده برای ایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت ، برای شما و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواهانیم .
دو بیتی های محلی را گذشتگان ما در آبخور گ کله فریاد می گفتند .این اشعار معمولا در غمها و مصیبتها توسط افراد مختلف سروده می شده است. و در حافظه مردم جای می گرفته است . و بیشتر زنان ،در مرگ عزیزان خود بر سر قبر آنان می خواندند . و در زمان حال نیز در بین پیر زنان هستند کسانی که مقداری از این اشعار را حفظ هستند . و متاسفانه این اشعار در جایی ثبت نشده است. و با رفتن آنان این میراث گرانبها نیز از بین خواهد رفت. دوستان و عزیزانی که مایل باشند می توانند از مادران و مادر بزرگان خود این اشعار را جمع آوری کنند . تا در این وبلاگ به نام خودشان ثبت گردد.
زمان به سرعت در گذر است .بچه ها و نوجوانان سال 1355 هیچ تصور نمی کردند ؛به این زودی دیپلم خواهند گرفت به دانشگاه خواهند رفت . سربازی خواهند رفت . کار خواهند گرفت . ازدواج خواهند کرد . و... باز نشست خواهند شد .و تعدادی قبل از همه ی این کارها بار سفر آخرت خواهند بست. و به قول زنده یاد قیصر امین پور :
حرفهای ما هنوز ناتمام ....
تا نگاه میکنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظهی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر میشود!
قیصر امین پور
دو عکس زیر در بهار سال 1355 سمت راست در مدرسه ی نوک و دیگری در مدرسه ابتدایی قایمیه(شاه آباد آن زمان ) گرفته شده اردوی دانش آموزان مدرسه ی راهنمایی اتوشیروان دادگر .
:: موضوعات مرتبط:
آبخورگیات , ,
:: بازدید از این مطلب : 716
عاقبت کلید تدبیر جناب روحانی با دست و تفکر عالی جناب ظریف با ظرافت هر چه تمام در قفل سنگین و زنگ زده ی روابط ایران وکشورهای غربی چرخید . ومی رود تا انشا الله به زودی توافق کلی صورت گیرد و بهانه از دست کشورهای زور گو و قلدر جهانی گرفته شود وتحریم ها که بلای اقتصاد ایران گشته بود برداشته شود.
موافقت با اهدای عضو بدن همسر آیت الله خاتمی خبرگزاری ایرنا :علی دهقان افزود: با توجه به رضایت خانواده مرحوم آیت الله خاتمی نماینده سابق ولی فقیه در استان یزد و امام جمعه فقید این شهر مبنی بر اهدای عضو خانم ضیایی، صبح امروز تیم فراهم آوری اعضا و تیم پیوند اعضای دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد در بیمارستان سیدالشهدا حضور یافته و امکان اهدا و پیوند اعضا را بررسی کردند وی با تقدیر از این اقدام خداپسندانه خاندان خاتمی، گفت: بنا به بررسی های انجام شده امکان اهدای بافت کبد بیمار ضایعه مغزی وجود دارد که بنا به هماهنگی های انجام شده با دانشگاه علوم پزشکی شیراز در صورت وجود و آمادگی فرد گیرنده با گروه خونی +AB در سریعترین زمان ممکن اهدای عضو انجام خواهد شد خانم سکینه ضیایی همسر مرحوم آیت الله سید روح الله خاتمی صبح روز اول فروردین دچار عارضه مغزی و بلافاصله به بیمارستان منتقل شد بنا بر اعلام نظر پزشکان، وی ابتدا دچار سکته مغزی و بعد از چند روز دچار خونریزی وسیع مغزی شده است