آبخورگ زادگاه من است .گرچه سال هاست من همچون صدها خانواده دیگر آبخورگی مجبور به مهاجرت شده ام .و شاید تا هجرت ابد ی دیگر در آن جا مسکن نگزینم ،اما برای همیشه آبخورگ زادگاه و وطن من است. و به آن عشق می ورزم که پیامبر فرمود:«حب الوطن من الایمان».
این جا آبخورگ است که هر پرنده ای که بر آسمانش می گذرد باید پرهایش را باج بدهد. با ترانه یا بی ترانه باران نمی بارد.
تک درخت استوار شوره زار تنهایی دلم ، زیر دوش حس شاعرانه ام را می گیرد و زمزمه نسیم گرم لابه لای شاخه هایش سمفونی بودن را در آخرین روزنه های حرم سرای سکوتم به نمایش گذاشته است.
زانوهایم را به سینه هایم می سایم ودر اوج تپه های صیقل خورده ی شنی به بازی رنگ های غروب دل انگیز می اندیشم . اینجاست که رنگین کمان روزهای بارانی شما زیبایش را وام می گیرد. گویی خورشید خوان سخاوت خویش را با دادن سوری بر می چیند وجای خود را به ضیافت پنهانی شب می دهد.
ستارگان چشمک زنان به عشق بازی روحانی دعوت می شوند.اینجا به تعداد همه ستاره است و ستاره بخت کسی با تکه ابر پیشامد روزگار بر باد نمی رود .
هر آنچه را که می بینی نماد استقامت است از انسان گرفته تا گیاه ودرخت وحیوان ، همه ساده و بی آلایش ، که تار و پودشان را انگارطوفان با شن خاک بافته وبدون اینکه گل شود با دم مسیحایی نیستی کویر پا به بی ریا ترین نقطه حیات می گذارند .
امیدوارم دی ماه 1395 اولین و آخرین دی ماه تلخ طول حیاتمان باشد این دی ماه به نظر شخص من 3 یلدا داشت (دو تای اول بنا به گفته صاحب نظران یلدا از نظر مدت زمان و
یلدای خونین سوم از نظر آتش نشانان زیر آوار پلاسکو).سخن به درازا نمی گویم و کلامم رو مثل فیلم های اصغر فرهادی می خواهم پایان باز تموم کنم.
دی ماه 95 اینجوری از ذهنم می گذره :کلاه قرمزی(دنیا فانی زاده)، آیت الله هاشمی رفسنجانی ،دو کودک کار (احمد و صمد)
و پلاسکو شبی بی انتها که حالی نگران در من ایجاد کرد که به هیچ طریقی از یادم نمی رود در ادامه شعری از پدر مهربانم که حس مشترکمان است تقدیمتان باد:
شاعر: حسین ذوالفقاری
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد/پلاسکو جای من خوابید از ین رنج وازین ماتم.
روزها فکر من این است وهمه شب سخنم/ که چرا جهل شود آتش این جان وتنم
آتش جهل چنان شعله کشید از آن برج/که غم و دود بر آید هنوز از دهنم
جان بر کف نهادند پریان سرخ پوش/کاش می شد که جان بر تن ایشان فکنم.
به کدام مسلخ عشق عشوه گری آموختند/که بشویم به خونابه ی آن پیرهنم
مریم عابدین زاده متولد روستای آبخورگ دانشجوی کارشناسی ارشد رشته ادبیات فارسی و از شاعران حوان و باذوق و مستعد آبخورگی است که دستی در پژوهش و نثر ادبی نیز دارد . برای نمونه چند قطعه از اشعارشان را جهت استفاده دوستان از وبلاگ انچمن ادبی طبس می آورم . امید آن که با مطالعه و پشتکار و تمرین به سوی قله ی کمال ادبی حرکت کنند. بیشتر از گذشته بدرخشند.
شعری بسیار زیبا با مضمون دیار آبخورگ از جناب دکتر محمد جعفر اصغری خدمت شما دوستان عزیز تقدیم می گردد.دکتر اصغری با دور بین حافطه ی شگفتش و با لهجه ی زیبا ی آبخورگی یک بار دیگرآبخورگ پر از مهر و مهربانی دهه های 60 و70 را برای ما به تصویر می کشد و خاطرات تلخ و شیرین آن دوران را برای ما مجسم می کند . با آن که قالب شعر را برای این کار انتخاب کرده ؛ و قید وزن و قافیه انسان را محدود می کند . و گاه به سکوت و بن بست می کشاند ؛ولی دکتر گاه وزن وقافیه را به عمد کنار می زند تا احساسات و عواطف پاک دوران کودکی و نوجوانی و جوانی را بیان نماید . و چه خوب از عهده ی این کار بر می آید .با خواندن این اشعار گویا روزگار به عقب بر گشته ویک بار دیگر این حوادث را به چشم خویش می بینیم. شادروان حجباس با قیافه شوخ وشنگش وبا شلوارکهای خاصش و چپکهای کوهی اش در یادمان زنده می شود .تک تک عزیزانمان و در گذشتکانمان با خاطراتشان برایمان زنده می شوند . و اگر چه مقداری غبار اندوه بر دلها می نشیند لیک یاد آنها به ما لذتی معنوی ای می چشاند که هیچ شربتی نمی تواند جایگزبن آن گردد. به نوبه خود از این استاد فرزانه و وطن دوست کمال سپاسگزاری را دارم و برایشان آرزوی تندرستی و شادکامی می نمایم . (ح . ذ)
نوای غربت وتنهایی از کوچه های کوچستان تا ویرانه های گورستان
خانواده های محترم داغدار:خدابخشی و جهانگیری و سایر فامیل وابسته
و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی،جرس غم انگیز کاروان ،از رحیل مسافری خبر می دهد که در هاله ای از غم و اندوه، آغازی بی پایان را آغاز می کند . درگذشت فرزندی عزیز ،مادری مهربان ،همسری فداکار را به شما و سایر خانواده های سوگوار تسلیت عرض نموده برای ایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت ، برای شما و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواهانیم .
حسین ذوالفقاری و خانواده 94/2/5
با شنیدن این خبر غم انگیز من نیز بسیار متاثر شدم گویا دختر خویش را از دست داده ام. اشک ناخود آگاه از دیدگانم جاری شد . و در این فضای حزن انگیز چند بیتی شعر زبان حال پدری داغدیده سرودم که در ادامه تقدیم میکنم....