آبخورگ زادگاه من است .گرچه سال هاست من همچون صدها خانواده دیگر آبخورگی مجبور به مهاجرت شده ام .و شاید تا هجرت ابد ی دیگر در آن جا مسکن نگزینم ،اما برای همیشه آبخورگ زادگاه و وطن من است. و به آن عشق می ورزم که پیامبر فرمود:«حب الوطن من الایمان».
این جا آبخورگ است که هر پرنده ای که بر آسمانش می گذرد باید پرهایش را باج بدهد. با ترانه یا بی ترانه باران نمی بارد.
تک درخت استوار شوره زار تنهایی دلم ، زیر دوش حس شاعرانه ام را می گیرد و زمزمه نسیم گرم لابه لای شاخه هایش سمفونی بودن را در آخرین روزنه های حرم سرای سکوتم به نمایش گذاشته است.
زانوهایم را به سینه هایم می سایم ودر اوج تپه های صیقل خورده ی شنی به بازی رنگ های غروب دل انگیز می اندیشم . اینجاست که رنگین کمان روزهای بارانی شما زیبایش را وام می گیرد. گویی خورشید خوان سخاوت خویش را با دادن سوری بر می چیند وجای خود را به ضیافت پنهانی شب می دهد.
ستارگان چشمک زنان به عشق بازی روحانی دعوت می شوند.اینجا به تعداد همه ستاره است و ستاره بخت کسی با تکه ابر پیشامد روزگار بر باد نمی رود .
هر آنچه را که می بینی نماد استقامت است از انسان گرفته تا گیاه ودرخت وحیوان ، همه ساده و بی آلایش ، که تار و پودشان را انگارطوفان با شن خاک بافته وبدون اینکه گل شود با دم مسیحایی نیستی کویر پا به بی ریا ترین نقطه حیات می گذارند .