آبخورگ زادگاه من است .گرچه سال هاست من همچون صدها خانواده دیگر آبخورگی مجبور به مهاجرت شده ام .و شاید تا هجرت ابد ی دیگر در آن جا مسکن نگزینم ،اما برای همیشه آبخورگ زادگاه و وطن من است. و به آن عشق می ورزم که پیامبر فرمود:«حب الوطن من الایمان».
شعری بسیار زیبا با مضمون دیار آبخورگ از جناب دکتر محمد جعفر اصغری خدمت شما دوستان عزیز تقدیم می گردد.دکتر اصغری با دور بین حافطه ی شگفتش و با لهجه ی زیبا ی آبخورگی یک بار دیگرآبخورگ پر از مهر و مهربانی دهه های 60 و70 را برای ما به تصویر می کشد و خاطرات تلخ و شیرین آن دوران را برای ما مجسم می کند . با آن که قالب شعر را برای این کار انتخاب کرده ؛ و قید وزن و قافیه انسان را محدود می کند . و گاه به سکوت و بن بست می کشاند ؛ولی دکتر گاه وزن وقافیه را به عمد کنار می زند تا احساسات و عواطف پاک دوران کودکی و نوجوانی و جوانی را بیان نماید . و چه خوب از عهده ی این کار بر می آید .با خواندن این اشعار گویا روزگار به عقب بر گشته ویک بار دیگر این حوادث را به چشم خویش می بینیم. شادروان حجباس با قیافه شوخ وشنگش وبا شلوارکهای خاصش و چپکهای کوهی اش در یادمان زنده می شود .تک تک عزیزانمان و در گذشتکانمان با خاطراتشان برایمان زنده می شوند . و اگر چه مقداری غبار اندوه بر دلها می نشیند لیک یاد آنها به ما لذتی معنوی ای می چشاند که هیچ شربتی نمی تواند جایگزبن آن گردد. به نوبه خود از این استاد فرزانه و وطن دوست کمال سپاسگزاری را دارم و برایشان آرزوی تندرستی و شادکامی می نمایم . (ح . ذ)
نوای غربت وتنهایی از کوچه های کوچستان تا ویرانه های گورستان