اولین مطلبی که در سایت می گذارم مثنوی نون وخون یا «رنج وگنج معدن»است به احترام شیرمردان معدن کار آبخورگ که در راه رزق زن و فرزند، مردانه کوشیدند و عاقبت در این راه جان سپردند ومرحوم پدرم که که در زمره ی ایشان بود.
معدنکاران جا ن برکف نسل گذشته ی منطقه دستگردان
مثنوی نون وخون یا «رنج وگنج معدن » را تقدیم می کنم به اروح پاک همه ی دلاورمردان عرصه ی معدن که شجاعانه در راه رزق و روزی پاک و حلال ،جان برطبق اخلاص نهاده وتا سرحد مرگ گام نهادند و با رشادت های مظلومانه ی خویش هم چرخه ی زندگی خویش را به گردش در آوردند وهم چرخ اقتصاد کشور عزیزمان ایران را.روحشان شاد و قرین رحمت یزدان بخشاینده باد.
زدشت خشک دستگردان هزاران فدا گشتند به معدن های ایران
به یاد آن رشادت های ایشان سرایم چند بیتی من پریشان
*****
همه اسطوره بودند در رشادت همه جان بر کف و پر استقامت
به راه رزق و روزی جان سپردند شدند جاوید گمنام و نمردند
*****
گروه کارگران دستگردان پراکنده بدند در کل ایران
گهی در غرب وگه در شرق بودند به چالاکی چو رعد وبرق بودند
*****
همه در محکمی چون کوه پولاد ولی از قید دنیا سخت آزاد
به راه زندگی ایثار کردند به کل هفته هر روز کار کردند
*****
زمعدن کاری شیران بگویم زگلهای پریشان من بگویم
که سختی های معدن کاری قبل چو گوش بلبل و آوای صد طبل
*****
بسی مردان برنا در غریبی زن و فرزندشان در ناشکیبی
به همت کوه خارا خرد کردند نفس می دادند و جان می سپردند
*****
همه شش های مردان سور سوراخ زگرد کوه و سنگ وصخره ولاخ
عمو و دایی و بابا در این راه فدا گشتند در این راه و در این چاه
*****
به چاه گرّدو کوه می بریدند زآبخورگ تا به معدن می دویدند
غبار روی و سرب را می دمیدند چو مرغ سر بریده می پریدند
*****
چو من نام آورم مردان معدن که در راه وطن گشتند بی تن
از آبخورگ طبس ،صد مرد فزونند که چون گلهای لاله غرق خونند
*****
الا ای کوهکن فرهاد عاشق به کوه بیستون مردانه ، لایق
زششهایت به پیکور چون دمیدی که از باطل به رشته می رسیدی
*****
زنان شیرین و مردان همچو فرهاد ستون بیستون با تیشه آباد
دلیر مردان معدن تیشه بردست که همّت ، کوه فقر ، بسیار بشکست
*****
از آن مردان شیر در خاطرم هست می نابی که ناخورده شوم مست
بسی من خاطره در ذهن دارم چو دل را من به معدن می سپارم
*****
ز آزبکوه سخن بسیار رفته است غبارش سینه ها بسیار سفته است
ز دستگردان ما صد ها دلاور به کام مرگ رفتند چون تکاور
*****
به پای خود به قزوین من نرفتم زسیلیسش بسی داستان شنفتم
جگر را گرد شیشه آب می کرد دل مردان مرد بی تاب می کرد
******
به مهر جرد یزد هم کن اشاره که از زاباد قزوین کم نداره
زمیناکان چه می دانی تو واگو وز آن زاهدی که پول می کرد پارو
*********
زتکنار هم کمی باید بگویم گل گم کرده را باید بجویم
من اصلا معدن تکنار ندیدم و لیکن نا م آن بسیار شنیدم
******
مس قلعه زری آن سوی بیرجند نهال شادی ام را زود برکند
دو سالی من در آن جا شاد بودم بسان آهویی آزاد بودم
*****
یکی کان زغال در کوه البرز همان جایی که رستم می زده گرز
میان شاهرود و شهر آزاد بود قشلاق وبسیار هست آباد
*****
زغال سنگی که قشلاق نام آن بود غذای معدنش روح و روان بود
در آن جا هم شدند کشته جوانان جوانانی زجلگه ی دستگردان
*****
به معدن شغلها چند جور بوده یکی چوبر دگر سنگجور بوده
چو آتشبار و کوه بر رنج بردند ز رنج آن دو بعضی گنج بردند
*****
زابزار معادن هم بکن یاد چراغ خاطره است در معرض باد
چراغ کاربیت و دیلم یادتان هست و پتکهایی که سنگ بسیار بشکست
*****
تونلها در معادن عرصه ی جنگ سپاه دشمنان ،خاک وکه و سنگ
وسرکارگر به معدن مرد میدان و فرمانده تو استادکار می دان
*****
به معدن مرد میدان بود بابام به میدان چون شهیدان بود بابام
به راه نان به جان هرکه رشادت نماید مرگ او باشد شهادت
*****
یکی در راه ایمان جان همی داد یکی در راه جانان ،جان همی داد
یکی ایمان به راه نان همی داد یکی با جان به ایمان ،نان همی داد
*****
پدر در سردی بهمن چو جان داد گران پندی به هر مرد جوان داد
که با عزّت زیید ای نازنینان ز بیکار ی حذر جویید به ایران
:: بازدید از این مطلب : 905
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0