آبخورگ زادگاه من است .گرچه سال هاست من همچون صدها خانواده دیگر آبخورگی مجبور به مهاجرت شده ام .و شاید تا هجرت ابد ی دیگر در آن جا مسکن نگزینم ،اما برای همیشه آبخورگ زادگاه و وطن من است. و به آن عشق می ورزم که پیامبر فرمود:«حب الوطن من الایمان».
خیلی وقت است دیگر به فیسبوکم سر نزده ام. مثل خانه متروکه ای شده که صاحبش رهایش کرده و امید دارد روزی برگردد. مثل خانه های رها شده اشرافی دوره انقلاب. فیسبوک که نباشی از اخبار هم بی خبری. چه بهتر البته. خبر مرگ همکلاسی دوره دبیرستان را اما به جای فیسبوک از وبلاگ بهار خواندم. اول فکر کردم یکی از دوستان یا آشنایان خودش است، اما اسم دخترش آیرین شکی نگذاشت این همان ماندانی دوره دبیرستان است. با ماندانا دوست نبودم. من با هیچ کس در آن مدرسه دوست صمیمی نبودم. بغلدستی تکی و توکی بودم و همسرویسی عده ای. ماندانا برایم یک همکلاسی بود مثل بقیه همکلاسی ها. با آن مانتوی بلند طوسی، پیشانی صاف و بینی تیغه ای. فامیلیش خوب یادم است چون قبل از فامیلی من توی لیست حضور و غیاب بود. بعد از دبیرستان هم میدانستم رفته مهندسی کشتی سازی. رشته دریایی که گاهی فکر میکردم اگر میرفتم چطور بود؟ و مرا یادش می انداخت. ماندانا خدابخشی فوت کرده. خبر مرگ برایم عجیب نیست. خبر مرگ همکلاسی دبیرستان عجیب است. فکر میکردم در سن و سالی هستیم که مرگ دستش به ما نمیرسد. روز قبل توی پارک نشسته بودم و به همکارم میگفتم: زود ازدواج کرد، زود بچه دار شد و زود فوت کرد. دیدن عکسهای دختر کوچکش خیلی ناراحت کننده است. خیلی روی پستهای فیسبوکی تگ اش کرده اند یا روی دیوارش نوشته اند. من مرثیه سرایی فیسبوکی بلد نیستم. این جور وقتها با همه کم حرفی ها و سکوت و در جمع نبودنهایم در آن مدرسه، بدجور احساس فرزانگانی بودن میکنم.
منبع: parkalaghi.blogfa.com/
:: برچسبها:
وبلاگ پر کلاغی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1679
خانواده های محترم داغدار:خدابخشی و جهانگیری و سایر فامیل وابسته
و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی،جرس غم انگیز کاروان ،از رحیل مسافری خبر می دهد که در هاله ای از غم و اندوه، آغازی بی پایان را آغاز می کند . درگذشت فرزندی عزیز ،مادری مهربان ،همسری فداکار را به شما و سایر خانواده های سوگوار تسلیت عرض نموده برای ایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت ، برای شما و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواهانیم .
حسین ذوالفقاری و خانواده 94/2/5
با شنیدن این خبر غم انگیز من نیز بسیار متاثر شدم گویا دختر خویش را از دست داده ام. اشک ناخود آگاه از دیدگانم جاری شد . و در این فضای حزن انگیز چند بیتی شعر زبان حال پدری داغدیده سرودم که در ادامه تقدیم میکنم....
قبل از تولد من در آبخورگ نسلی زندگی می کردند که من آنها را هرگز ندیده ام .و قبل از به دنیا آمدن نسل ما چشم از دنیا فرو بسته اند و به دیار باقی شتافته اند .اما از پدر و مادرم آنقدر نام آنها و اوصاف را شنیده ام که گویا با آنها زندگی کرده ام. وجزئی از دفتر چه خاطرات من گشته اند . در این نوشته قصد دارم در زنده نگه داشتن نام این بزرگان و شناساندن آنها به نسل امروزی و به وسیله آنها به نسل آینده سهمی داشته باشم . امید که باعث ناراحتی کسی نشوم .چون افراد را با نامی که د رقدیم بین آبخورگی ها معروف بوده اند ذکر خواهم کرد . البته از القاب منفی اگر در قدیم به کسی داده اند .استفاده نخواهم کرد.ابتدا از نیاکان خود شروع می کنم . چنانچه حافظه من یاری نداده باشد و نام افرادی را نیاورده باشم و خوانندگان نام این افراد را بیاورند .اضافه خواهم نمود.
توضیحات نویسده ی وبلاگ:1- مقبره اشاره شده متعلق به خان نیست وخوشبختانه آبخور گ از ابتدای پیدایش ؛ رعیتی بوده و خانی به خود ندیده2-در مقبره ی مورد نظر چندین نفر دفن هستند از جمله :حاج شیرمحمد بابا علی کدخدای قدیم آبخورگ3-بعضی از مطالب نوشته شده به خاطر غیر بومی بودن نویسنده ممکن است دقیق نباشد.در هر صورت دقت نویسنده به جزییات و حوصله در ثبت آن در خور ستایش است.
منبع خبر:وبلاگ حاج سیاح
نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم فروردین ۱۳۹۴ساعت 3:14 توسط پیمان حقیقت طلب |
آبخورگ در پای کوه واقع شده بود و مشرف به کویر طبس. روستایی که در سال 1342، 750 نفر جمعیت داشت و این روزها فقط 130 نفر جمعیت دارد. فقط عیدها و محرمهاست که جمعیت روستا به سالهای دور برمیگردد. روستایی که همه از آن مهاجرت کرده بودند و رفته بودند به شهرهای دور و نزدیک و فقط در عیدها و محرمها بود که اهالی دوباره به زادگاهشان برمیگشتند و دوباره آن را زنده میکردند.
عکسی بالا را از وبلاگ پرواز سیمرغ بر داشتم با اجازه ی دوست خوبم آقا رضا مرتضوی .
سنگیو(sengiw) در حقیقت همان سنگ آب بر اثر فرسایش کوه و ایجاد حفره در سنگ به وجود می آید. و در هنگام بارش رحمت الهی پر از آب می گردد که آبشخور حیوانات و جانوران وحشی می باشد . در گذشته انسانها نیز از آب آن استفاده می کردند .
زمان که من کودک بودم . در آبخورگ مراسم سنتی (تالیو متالیو) جهت ریزش باران رحمت الهی برگزار می شد . مترسک هایی از لته و کهنه درست می کردند . و به همراه جمجمه خری مرده سر چوب هایی می کردند.و در کوچه های روستا راه می بردند و تعداد ی از مردم راه می افتادند. و بچه هادنبال آنها. شعر مانندی با صدا ی بلند می خواندند ؛که با تالیو متالیو شروع می شد . که الان در خاطرم نیست .
در زندگی امروزی نگاهها به حال و آینده است و هرچه زندگی نوتر و ماشینی تر می شود این زاویه ی دید پر رنگ تر می شود؛اما آیا لازم نیست گاه به پشت سر بنگریم و راه طولانی سپری شده را بنگریم ؛که از کجا آمده ایم؛ گذشتگان ما که بوده اند و چگونه زندگی کرده اند و چه وچه و.....
خانواده های محترم داغدار:عزیزی ،رضایی، مرتضوی،ذوالفقاری،گلزاری،یعقوبی و سایر فامیل وابسته
و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی،جرس غم انگیز کاروان ،از رحیل مسافری خبر می دهد که در هاله ای از غم و اندوه، آغازی بی پایان را آغاز می کند . درگذشت پدری مهربان مهندس محمدهاشم(رضا) عزیزی را به شما و خانواده های محترمتان تسلیت عرض نموده برای ایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت ، برای شما و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواهانیم .
دو بیتی های محلی را گذشتگان ما در آبخور گ کله فریاد می گفتند .این اشعار معمولا در غمها و مصیبتها توسط افراد مختلف سروده می شده است. و در حافظه مردم جای می گرفته است . و بیشتر زنان ،در مرگ عزیزان خود بر سر قبر آنان می خواندند . و در زمان حال نیز در بین پیر زنان هستند کسانی که مقداری از این اشعار را حفظ هستند . و متاسفانه این اشعار در جایی ثبت نشده است. و با رفتن آنان این میراث گرانبها نیز از بین خواهد رفت. دوستان و عزیزانی که مایل باشند می توانند از مادران و مادر بزرگان خود این اشعار را جمع آوری کنند . تا در این وبلاگ به نام خودشان ثبت گردد.